- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قـاسم مگر اصلا برادر نیستم؟ تو به فکر بچهها، زنها، به فکر خیمه باش من بزرگم، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
هر کَس برای تو به تن خود کـند سیاه او را خـدا ز عـرش مُـعـلّی کـند نگـاه اشـکِ بـرای تـوسـت همـانـند کـیـمـیـا سازد سـفـید، رویِ هر آنکه بـود سیـاه این خانه مأمنیست که زهراست صاحبش چـادُر سـیاه او به همه هست جـانپـناه شویـنـدهتر ز آب بهـشـتیست گـریهها گـردد ثـواب بـار تـو بـاشـد اگـر گـنـاه بردار یک قـدم تو برای حـسین و بعـد بنـشـین ببـین که کوه بخـشد خدا به کاه شانه به شانه مهدی زهـرا کنار توست در بین روضه میکـشد او همره تو آه امـشـب خـدا کـند ببـرد هـمـره خودش مـا را کـنـار تـشـنـۀ گـودال قـتـلــگــاه عـبـدالله آمده که عـمـو را کـند کـمـک جای پـدر رسـیده سرآسـیـمه در سـپـاه او آمده که دست خـودش را سِپَـر کـند بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این با نـیـزه جـا بجا نـشـود جـسـم پـادشـاه بـیـرون زده ز بین سِپـَر دنـدۀ حـسـین یا رب برای هیچ شهـیدی چنین مخواه
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
طـفـلی اگـر بـزرگ شـود با کـریـمهـا یک روز میشـود خودش از کـریمها طفـل حـسن شدم بـغـلت جا کـنی مـرا آهی که میکشد جگر من، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است از هیـچ کس کـنـار تو بـیـمی نـداشـتم دستی كـریم هـست كه نـذر خـدا شود وقـتی نـیـاز بود، به وقـتـش جدا شود باید برای خود جگری دست و پا كنم دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن آمــادهام كــنـیـد بــرای كــفــن شـــدن یك نـیـزهای نماند دفـاع از عـمو كنم؟ آمـادهام كه دست دهـم پـای حـنجـرت تیر سه شعبهای بخورم جای حنجرت سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
روضههای شب پنجم چقدر جانکاه است سیـنهزنها، حـسـنیها شب عبدلله است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غـصۀ کـوچه و یک مادر خـسـته دارد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا نباشد او به پایان میرسد دنیای من اینجا بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا تنفـس میکنم این زندگی را در کنار او پُرم هر لحظه با او از هوای زیستن اینجا غزال تیزپای من شود مست از شمیم او پِیِ نافه خودش را میرساند از خُتَن اینجا نمیبینم به جز شمشیر و سنگ و تیر در این چاه ندارد یوسفم یک جای سالم در بدن اینجا گمانم وقت دفـنش بـوریا لازم نـدارد او که دارد از هزاران زخمِ بر پیکر، کفن اینجا چه قابل دارد این دستم، برایش من پسر هستم پدر افتاده در آغوش طفلش پاره تن اینجا پس از من تازه آغاز مصیبتهای او باشد به غارت میرود مجموع میراث کهن اینجا به غارت میرود عـمامه پیـغـمبر خـاتم نیاید در هوای آن اویسی از قَرَن اینجا؟ یقین دارم که آن در دستهای ساربان باشد نمی یابد کسی هرگز عقیقی از یمن اینجا حرامی، جامه من پُر بهاتر از لباس او است به جای او درآور از تن من پیرهن اینجا مرا شرمنده زهرا نکن در روز محشر، تیغ سر ناقابل من نه، بِبُر سر از حسن اینجا صدای مـادرش از گوشه گـودال میآید کجا هستند مَحرمها، نباشد جای زن اینجا ندارم طاقت این روضههای سهمگینش را بیا ای حرمله تیر خلاصی را بزن اینجا
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
بُرده است بنده سوی مولا هر زمان دست شد واسـطه بیـن زمـین و آسـمان دست جـز از در ایـن آسـتـان خـیـری نـدیـده وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست در سجـده و بر خـاک افـتادن زبان سر وقـت قـنـوت و ربـنا گـفـتن زبان دست در پـهـنـه تـاریـخ اگـر کـنـکـاش بـاشـد دارد بـرای مـا هـزاران داسـتان دسـت خـیـبر برای خود دژ مـسـتحـکـمی بود تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست اسـلام را پـیــروز مـیـدان کـرد حـیـدر حق زد برای قـدرت این بـازوان دست جـانهـا به قـربـان مـرام آن کـسـی کـه در اوج قدرت میگرفت از ناتوان دست با دست پر برگـشـته مسکـینی که حتی یـکـبـار بـرده بر در این آسـتـان دسـت با قصد بیعـت سوی او آمد که آن روز انداخـت بر دستان مولا ریـسمان دست یـک روز در جـنـگ اُحـد آقـای عـالـم تهـدیـد را از جانب مولاش رانده است یک روز حـیـدر در دفـاع از پـیـامـبـر امـروز عـبـد الله پـای کـار مـانـده است تـا گـفـت پـیـر کـل عـالـم یـنـصـرونـی در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست راه گلو را داشت طی میکـرد خـنجـر سد کرد راه حمـلهاش را ناگهـان دست مـانـنـد ابــراهــیــم شــد در آزمــونــش چون سربلند آمد برون از امتحان دست آمـد بـه مـهــمـانـی آغــوش عـمــویـش هـدیـه چه آورده برای مـیـزبـان؟ دست زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا میرفت وقتی سمت چوب خیزران دست هر قـدر کـمـتر در غـم او زد به سیـنه روز قـیامت بـیـشـتر بـیـند زیـان دست
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
حق بده خیلی هوایِ بوسههایت کردهام از عموجان بیـشتر بابا صدایت کردهام عـمـه دسـتـم را گـرفـتـه بود امـا آمدم؛ فکرکردی که عمو جانم رهایت کردهام مقـتل مـأثـور هـسـتم غـارتِ گودال را ازدحـامِ زخـمهـایت را روایـت کـردهام خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم پیـش تو اُفـتاد دسـتی که فـدایت کردهام پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد دید لشکـر آمدم خود را عـبایت کردهام هرچه میخواهند بر من میزنند و میروند شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کردهام خواستند از تو جدا سازند من را که نشد آه شـرمـنـده اگر که جـابـجـایت کردهام آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد دیدی وقتی که سپر خود را برایت کردهام سینهام را سینهات را عاقبت با زور دوخت حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
ابن الحسن هـستم جگر دارم عمو جان پیـش تو از بـازو سـپـر دارم عمو جان مـن بـیزره یـاد جـمـل را زنـده کـردم مـانـنـد بـابـایـم هـنـر دارم عـمـو جــان تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت خـیـلی بـرایت دردسـر دارم عـمو جان
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو از دو دسـتانم برای تو سپـر دارم عمو با مدد از نامِ زیـبای حسن گـل میکـنم بر تمامِ دشمـنانت من خـطر دارم عمو ماندنم در خیمهها ننگ است ای سالارِ عشق من از این ماندن از این صّحت حذر دارم عمو در رکابِ تو شهادت میشود قطعاً نصیب میرسم بر این سعادت خود خبر دارم عمو چه کسی گفته یتیمم بیکس و کارم بگو من چنان تو شاهِ مظلومان پدر دارم عمو بر تنت داری جـراحت ای تمامِ زندگی از غمِ این زخمهایِ تو شرر دارم عمو مصحفِ کرببلا نامِ مرا حکّ کرده است حادثه سازم در این مصحف اثر دارم عمو جـامۀ رزمی نشد پیـدا برای من حسین پس لباسِ سرخِ رفتن را به بر دارم عمو دست دادم تا نیفـتد بر تنِ پاکت خراش در هواداری ز تو خیلی هنر دارم عمو حیف بعد از رفتنت عمّه اسارت میرود از غمِ این روضهها چشمانِ تر دارم عمو
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
قـربـانـیـم راهـی قـربـانـگــاه هـسـتـم با عشق خود تا پای جان همراه هستم جـانـم فـدایـت ای عـمـو دارم مـیآیـم روی زبــانهـای هــمـه افـتــاد نـامـم شـکـر خـدا هـسـتـم فــدایــی امــامــم در بین خیمه همچنان یک شیر مانده شیری که بیتاب است و در زنجیر مانده گفتم که جای شیرها بین قـفس نیست در گودی گودال جز ما هیچکس نیست پیـش تو غـرق بـهـترین لـذات هـستم بعد از حسن گـفتی خودم بابات هستم آشـفـته زینب دست بر سـر میگذارد روی گـلـویت شمر خـنجـر میگذارد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
من حاضرم برای حسین ترك سر كنم آمــادهام بـه راه ولایـش خـطــر كـنـم این كار عشق و دل بُوَد ای عقل برو كنار مسـتانه سوی حضرت دلبر سفـر كنم
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
گـلشن توحید را فصل شهادت میرسد لالـۀ آزاد مـردی را طـراوت میرسـد غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها كـودك ایثـار با دست سخـاوت میرسد سنگر امـید را خالی ز جانـبازی مـبین این زمان رزمندهای از نسل غربت میرسد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
ز دستانت کشیدم دست تا دستم قلم گردد که باید دستهایم افـتخـار مـادرم گردد همان بابای من از داغ سیلی سوخته کافیست چگونه شاهد سیلی زدن چشم ترم گردد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
در کـوی عـشـق زنـده مـرام پـدر کنـم با یاد غربت تو جهان خون جگـر کنم شـمـشـیـر میکـشـد سَـر یـار مـرا زند من فـاطـمـه نـژادم و دسـتـم سـپـر کنم برخـیـز، عـمه گر برسد بنگـرد تو را افتادهای به خاک، چه خاکی به سر کنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت عبدالله بن الحسن
به خدا حـافـظی تـلـخ تو سـوگـنـد نشد هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد از هـمان لحـظـۀ پـرواز کـبـوتـرهایت آشـنـا صـورت او با گـل لـبـخـنـد نشد ظاهـراً پیـش من اما دل او در گـودال زیر شـمـشیر غـمت بود که پابـند نشد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
در دلم از غُربتت، درد جهان پنهان شده حنجره آتش گرفته سیـنهام سوزان شده هیچ كس دیگر نمانده تا تو را یاری كند كشتی صبرم اسیر موج این توفان شده آمدم از خـیمه گه تا گـودی این قـتـلگاه تا كه دیدم خـیـمۀ امـیـد من ویـران شده ای عمو جان این برادرزاده را از خود مران كودكی در راه قرآن با تو همپیمان شده اسم من را هم كنار جاننثاران ثبت كن ای كه كار مكتب تو عاشقی عنوان شده ای امام من، شـهـیدان تو سامان یافـتـند لطف كن عبدالله تو بی سر وسامان شده تاكه جان دارم ز جانت پاسداری میكنم گرچه دستم در رهت از پوست آویزان شده چون علی اصغرت آغوش برمن باز كن لحظهای دیگر ببین عبداله ت قربان شده گـوئـیا بـیـنـم به اسـتـقـبال من آیـد پـدر شام درد و رنج وهجرانم دگر پایان شده ای «وفایی» چشم زهرا و امام مجـتبی باز هم از مرثیه خـوانی تو گریان شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
ز جانش چشمه چشمه خون به باغ باغبان میداد پناه باغبان بود این گل سرخی که جان میداد زمام جان به دست و با تمام کودکی هایش بزرگی را نـشان دوستان و دشمنان میداد جهان بینی یک عالم به دست او دگرگون شد که دست پرپرش درس مروت بر جهان میداد به عطر کهنه پیراهن، چنان جان غزل پیچید که با هر آه شعر تازه دست شاعران میداد به دامان که بود این دست نیلی لحظه آخر که اینگونه شمیم یاس و عطر ارغوان میداد نشانی از تن در خاک و خون پیچیده پیدا نیست دوباره غم گواه از یک مزار بینشان میداد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
غـیرت او حیدری شیر نرِ مجـتبیست نسل به نـسـلش کـریم آیـنـۀ کـبریـاست معـرکه بر پـا شده در رجـز این پـسر یـاد جـمل کـرده و فـخـر کـنـد بر پـدر غیرت و حُحب و حیا بر قدمش رو زند تـیـغ بـه دسـتـان او نـعـرۀ یـا هـو زنـد یک تنه در کربلا پشت عمو لشگر است سیرت او فاطمی صورت او حیدر است مثل علمدار عشق دست کـریمش برید حـرمـلـهای آمـد و سـیـنـۀ او را دریــد شد سپر و سنگ خورد نیزه و شمشیر خورد تیر به قلبش نشست قلب حسن تیر خورد رفته به نیزه سر و خاک خورد پیکرش فرش ستوران شده جسم جدا از سرش وای که غـارت شـده پـیـرُهَن پـارهاش لطـمه زند بر خودش عـمۀ بیچـارهاش
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام ( مدح امام مجتبی)
کیست این طفل های و هوی حسن آخـریـن بــرگِ آرزوی حـسـن هر زمان شـانه میزدش زینب بینِ آن شـانه بـود مـوی حـسـن تـاکـه عــباس روبـرویـش بـود تو بگـو بـود روبــروی حـسـن مانده است تا به قدرِ همتّ خود کـه نـگـهــدارد آبــروی حـسـن بـچـههـای حـسـن هـمـه شیـرند کربلا داشت شش سـبوی حسن وقـت دیــدارِ او مــیــان حـــرم چـقـدر مـیرسـیـد بـوی حـسـن یـاکــریــمِ ســرایِ زهــرا بــود سـومـیـن مـجـتـبـای زهـرا بود بـسـکـه پُـر دیـده جـایِ بـابـا را کــه نــدارد هـــوای بـــابـــا را یـازده ســال مـیشـنـیـده فـقــط از عـمــویـش صــدای بـابـا را روی دوش حــســیـن مـیدیـده پــنــج نــوبـت ردای بـــابــا را سـالهـا هـم مـواظـبـش بـودنـد نـشـنــود مــاجــرای بـــابــا را ســالهـا دیـده بـود مـاهِ صـفـر ســالــگــردِ عـــزای بـــابــا را قاسـمـش گفـته بود در گوشش: دیــــدهام ردِّ پــــای بــــابـــا را در رگش خون جاریِ حسن است آخـریـن یـادگـاری حـسـن است ایـن پــسـر نـازِ پــنـج تَـن دارد هم حـسین است هم حـسن دارد چشمِ بَد دور چون امـیـرِ جـمل هـوسِ جـنـگ تَـن بـه تَـن دارد حرف او حـرف ساخـتن نَـبُـوَد جـگــرش بـوی سـوخـتـن دارد نـیّـتـش را حـسـیـن میدانـسـت کـه بـــجـــای زره کــفــن دارد دیــد بـا بــالِ جـبـرئـیـلـیِ خـود بـا عــمـو مـیــلِ پَــر زدن دارد قـامـت او به قدِ شـمـشـیر است ســپــر از دسـت در بــدن دارد خواهرم نور عـین، عبدلله است حـسن ابن حـسین، عـبدلله است جـایِ آن نـیـست اسـتـخاره کند با سـرانـگـشت هِی اشـاره کـند یـا کـه بـایــد نـمــانــد و بــرود یـا بـمـیــرد فـقــط نـظـاره کـنـد عـمـه مـحـکـم گـرفـته بازویش آسـتـیـن را کـشـیـد پــاره کـنــد قدر انـبـوهِ زخـمهای عـمـوست نَـفـسَـش را اگــر شـمـاره کـنـد نـاگـهـان در مـیــان آن بــرزخ قـبـل آنـکـه جـگـر شـراره کـند دسـتِ او را کــشـیـد بــابــایـش پــدرش آمــده کـه چــاره کــنـد میدود حال یک نفس به شتاب اِجـتـمـع عِــدَةٌ مِـن الاَعـراب... دید یک دشت سر به سر جمع است دورِ او سی هزار، شر جمع است بـیـنِ گــودال رویِ آن مـظـلوم تیغ و سرنیزه و سپر جمع است دورِ آن شـیب ازدحـامی هـست پای آن شیب بیـشـتر جمع است پـیـرمــردان و نـاجـوانـمــردان از حرامیِ خیره سر جمع است از سنان و سهشعبه و از سنگ از عصا دشنه و تبر جمع است دید عمو را به هرطرف پخش است دید او را که مختصر جمع است عِــدةٌ مِـن جـمـاعـتِ الاَعــراب میزنندش چه بیحساب و کتاب روی آن سـیـنـه تـا به رو اُفـتاد سـیـنـه بـر سـیـنـۀ عـمـو اُفـتـاد بیشتر غـرق شد در آن آغـوش طـفــل در اَبـــرِ آرزو اُفـــتـــاد یــازده بــار زیــر و رو شـد آه یـازده بــار زیــر و رو اُفــتــاد غــرقِ ثــارالله اسـت عـبـدالـلـه بین لـشـکـر بـگـو مـگـو اُفـتـاد حـرمـلـه آمـد و در ایـن دعــوا نـظـرش زود بــر گــلـو اُفـتــاد عـاقـبـت با عـمو یکی شده بود آن گـلو این گـلـو یکی شده بود
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیهالسلام با عمو
پامـال شـد بـا چـکـمـه وقـتـی آرزویـش پای برهـنـه، با ادب، میرفـت سـویـش او بـاقـیـات الـصـالـحـات مـجـتـبـی بود یا بـاقــیــات خـیــمـۀ ســبــز عـمــویـش او قــاصـد دلــتـنــگـی اهـل حــرم بــود از دسـت زینب پـر زده تـا بـام کـویـش بــا « ادخــلــوهــا بـسـلامٍ آمـنـیـن» ش شمر و سنان را دور میکرد از گلویش در کـوچـه گـودال، گـم شـد گـوشــواره یک مـجـتـبی دارد میآیـد جـسـتجـویش با جـذبهای قـطعاً، ضریح زخـم خـورده آغـوش خود را باز خواهـد کرد رویش او دسـت داد و دسـتهــای مـــادری را حس کرد وقـتی شـانه میزد بـین مویش از صورت معصوم او یاقوت میریخت آنکـه زبـرجـد میچـکـیـده از وضـویش تشیـیع جـسمـش روی دوش نعـلها بود وقتی عـسل لـبـریـز میشد از سـبـویش اسماء حُـسنی را به روی خـاک میدیـد لاهوت را زخمی زخـمی رو به رویش ذکر "غـیاث المستغیثین" زخم میخورد وقتی عصا میخـورد بر جسم عـمویش بر سـینه سنگـیـنی کـند شـرح شهـودش "و الشمر" بود و خنجر و راز مگویش
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیهالسلام با عمو
خدا کند به عشق تو خراب و دربدر شوم برای من پدر شـوی، برای تو پسر شوم یتیم هستم و اگر اسیـر هم شـوم بد است به فکر خواهر توأم، مخواه دردسر شوم دوباره پای قـنفـذی به شعر وا شده عمو اجازه میدهی کمی، برایتان سپر شوم؟ سه شعبهها و سنگ ها، سنان و تیغ و کعب نی به روضۀ من آمده، غریب و خونجگر شوم اگر چه کودکم ولی، خدا کـند که قبل تو بریده تر، بریده سر، بریده بال و پر شوم نه هجده را نخواستم، به داغ مادرت قسم خدا کند که هفت سال، شهید زودتر شوم منم شبیه قاسمم؛ چه میشود عسل که نه زبان بریزم و کمی، برایـتان شکر شوم دراز دسـتی مرا، ببخـش، قـصد کردهام ز داغ های مادرت، کمی شکسته تر، شوم چه میشود ستارهای، کنار تو قمر شود؟ چه میشود یتیمکی، برای تو پسر شود؟
: امتیاز
|